از صبح که بیدار میشم تازمانی که خوابم ببره مدام دارم تو ذهنم حرف میزنم لحظه هایی که صحبت کردن ذهنم تموم میشه زمان هایی که دارم با کسی حرف میزنم برای همین وقتی میام اینجا دیگه نمیدونم باید از چی بگم از حرفهای تو مغزم، از حرفهایی که به دیگران میزنم از چیزهایی که میخام از چیزهایی که میخاستم نشده از چیز هایی که نمیدونم میخام یانه از هیچی ندارم برای نوشتن.
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را تماشا کند
واگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن طوفان ها رفته است
واگر بازهم سماجت کرد
بگویید
رفته است تا دیگر بازنگردد
بیژن جلالی
درباره این سایت